تنهایی عاشقانه
اینجا دلتنگ نیستی
نويسندگان

روزی استادی در کنار دریا راه می رفت که نوجوانی نزد او آمد و گفت:


«استاد! می شود در یک جمله به من بگویید بزرگترین حکمت چیست »

استاد از نوجوان خواست وارد آب بشود.

نوجوان این کار را کرد.

استاد با حرکتی سریع، سر نوجوان را زیر آب برد و همان جا نگه داشت، طوری که نوجوان شروع به دست و پا زدن کرد.

استاد نوجوان وحشت زده از آب بیرون آمد و با تمام قدرتش نفس کشید.

او که از کار استاد عصبانی شده بود، با اعتراض گفت:

« استاد ! من از شما درباره حکمت سؤال می کنم و شما می خواهید مرا خفه کنید »

استاد دستی به نوازش به سر او کشید و گفت:

«فرزندم! حکمت همان نفس عمیقی است که کشیدی تا زنده بمانی.

هر وقت معنی آن نفس حیات بخش را فهمیدی، معنی حکمت را هم می فهمی!»


موضوعات مرتبط: داستان کوتاه ، ،
برچسب‌ها:
[ جمعه 13 تير 1393برچسب:داستان کوتاه بزرگترین حکمت, ] [ 1:18 ] [ هادی قادری ]
درباره وبلاگ

آیینه چون شکست \ قابی سیاه و خالی \ از او به جای ماند \ با یاد دل که آینه ای بود \ در خود گریستم \ بی آینه چگونه درین قاب زیستم\ فریدون مشیری
موضوعات وب
امکانات وب

Alternative content